Saturday, December 31, 2005

درگاهِ سکوت

به درگاهِ سکوت سجده می کنم
وقتی که کیفر گناهانم
در آیینه تکرار می شود
وقتی که چشم هایت
- که برای آمرزش تمام دنیا کافیست -
...می گرید و
.پژمردگی فراگیر می شود



من از آرزوی تمام گل ها حرف می زنم
که بی لبخندت
همه را به گور خواهند برد
مانند جوجه های بدون پر
.که هرگز به لطافت پرواز نخواهند رسید
مانند من
که به درگاهِ سکوت می گریم
و سرود آمرزش را
.از یاد می برم

...سبُک

سبُک
کوله بار سنگین تو را
به دوش می کشم
.بی آن که همراهیم کنی
آخر
تو مولود کدام تاریخی
که از اسطوره های سوخته ام می گریزی؟

کاش

کاش می ترسیدم
و نمی دانستم
شعر تحریف من از من جاریست
برگ پوسیده ی پنهان کردن
خاطراتی مشکوک
...اشک هایی
.نه هنوز
.اشک هایم دگر از ترس و نیاز و گله نیست