Wednesday, January 11, 2006

!کــُما

هنوز زندم»
نفس می کشم
«نبضم میزنه.... عالیه
من: اینجا دکتر نداریم؟
.تو: نه! دکتر که خدا نیست
من: مگه خدا هنوز زندست؟
تو: من چه می دونم. مگه دکترم؟
من: یعنی همه یا پرستارن یا مرده شور؟
.تو: آره! همه مریضن
.من: ولی من که مریض نیستم
.....تو: خـُب پس مردی
هنوز زندم»
نفس می کشم
«!نبضم می زنه.... لعنتی

Monday, January 09, 2006

Conversation

The tumult in the heart
Keeps asking questions.
And then it stops and endertakes to answer.
In the same tone of voice
No one could tell the difference.

Uninnocent, these conversations starts
And then engage the senses
Only half-meaning to
And then there is no choice
And then there is no sense

Until a name
And all its connotation are the same.

“Elizabeth Bishop” from “A COLD SPRING”1955


گفت و گو

التهابی درون قلب است
که مدام می پرسد
مکث می کند و سپس جواب می دهد
با همان تون صدا
.بی هیچ تغییری

این گفتگو ها
- نه چندان بی گناه –
آغاز می شوند
و سپس به احساس چنگ می اندازند
بی آنکه کاملاً بخواهند
وبعد هیچ انتخابی نیست
و بعد هیچ حسی نیست

تا اسمی
.با تمام احساس و عقیده شان یکی باشد
ترجمه ی پیمان جعفرنژاد

Friday, January 06, 2006

چراغ

شهر پوشیده از شبنمی است
رنگارنگ
.در غیاب خورشید
،و ما درون بسته های کمرنگ
.سکوت می کنیم

همه ی درد ما از نوری است
.که شب را تا هنوز طول می دهد

Tuesday, January 03, 2006

خاطره

در انتهای جهان هیچ نیست
جز سنگ های صاف و منقوش
.که بر گـُرده ی خدا سنگینی می کنند

می توان همه را
در قبرهای کوچکِ فراموشی
.خاک کرد
،لحظه ها را می گویم
که هر یک بوسه ای را
.تا انتهای جهان می برند

...ولی

Monday, January 02, 2006

...

،از نسل پروانه ایم
.در گذر تاریخ بی انتهای شب
شبی
که با حکایت خورشید
،آغاز می شود
و با حکایت ما
در زوال ستاره های مرده
.فراموش خواهد شد